منتظران شهادت

 

مقدمه                                                                                                                                                 

سلام دوست من امیدوارم از داستان آشناییم با حاج احمد لذت و بهره ی کافی رو برده باشی حالا میخوام ذهنت رو از حاج احمدبازتر بکنم و ببرمت پیش دوستاش قرض از این کار هم اینه که دوست دارم هم حاجی رو بشناسی و هم دوستای حاجی رو آخه همه ی اینها یک روح بودن در چند هزار بدن میدونی از کجا فهمیدم ؟از اونجایی که حاجی توی همه جا بی صبرانه از اعماق وجودش از خدا میخواست که هر چه زودتر به سایر شهدا بپیونده .البته اینم بگم بیشتر مطالبی که برای این وبلاگ می خوام بنویسم در مورد حاج احمد کاظمیه ولی یه مقدارم میخوام از دوستاش بنویسم تا

دل حاج احمد هم به این صورت شاد بشه...

السلام ای دلسپاران بلا             السلام ای راهیان کربلا

به روایت تفحصی ها :
-توی پاکت بیل یک تکه پارچه قرمز توجهم رو جلب کرد .دویدم و برداشتمش گل ها رو از روش پاک کردم .جواب سوالم بود رویش نوشته شده بود :عاشقان شهادت
به نظرت چه چیزی شهدا رو به مقام شهادت رسوند ؟
یعنی میشه ما هم بهش برسیم؟
هرگز!
خصوصیت مشترک تمام شهدا انجام واجبات و دوری از محرمات بود .
پس بسم الله
ما هم میتونیم شهید بشیم.....

داستان یک خواب:
- دستم رو کشید برد پشت نخل ها گفتم :(همون جا نمیتونستی بگی ؟...) دستام روگرفت و بغض کرده بود .یواش گفت: (نه حاج آقا ...تورو به خدا شما تعبیر خواب بلدی ؟گفتم :(آخه ...)پرید وسط حرفم (دیشب خواب حضرت زهرا رو دیدم ...منو دعوت کرد خونشون ...)اشک هایم سرازیر شد (من میدونم توی این عملیات شهید میشم.)
یعنی میشه مادرمون یه شبم بیاد به خواب ما و دعوتمون کنه خونشون ...

سرفه حین شناسایی به نقل از حاج احمد:

-برای شناسایی منطقه عملیای والفجر چهار رفته بودیم غرب. شب بعد از اقامه نماز به اتفاق شهید زینلی و شهید  صنعتکار جلو رفتیم زینلی چون مسئول اطلاعات لشگر بود این محور رو انتخاب کرده بود ولی بنده جهت اطمینان از ضریب سلامت و موفقیت عملیات وارد محور شدم تا از نزدیک اون رو بررسی کنم . زینلی سرما خورده بود وسط راه بهش گفتم اگه حالت خوب نیست نیا ولی با اعلام اینکه حالش خوب و سرما خوردگیش جزئیست همراهمون اومد چند متری عراقی ها رسیده بودیم من جلو زینلی پشت سر من و صنعتکار بعد از زینلی بود .دیدم به خودش می پیچه . برگشتم دیدم سرفش گرفته و به زور داره خودش رو کنترل میکنه با همه ی تلاشش یه سرفه از دهنش پرید بیرون .نگهبان عراقی متوجه شد سریع مخفی شده بدون حرکت نشستیم به صنعتکار گفتم زینلی امشب کار دستمون می ده او را به عقب ببر ولی زینلی گفت :مطمئن باش دیگه تکرار نمیشه بعد در حالی که چفیش رو توی دهنش فرو میکرد تا صدای سرفش در نیاد با ناراحتی و گلایه ازم خواست که بمونه قبول کردم و اون هم تا آخر نفسش رو حبس کرد تا مبادا یه سرفه همه چیز رو خراب کنه .

پشت درخت سرو به نقل از حاج احمد:
بعد از عملیات والفجر چهار از سنندج قصد رفتن به کرمانشاه و از اونجا به تهران رو داشتیم .ساعت سه نیمه شب میخواستیم حرکت کنیم موقع سوار شدن متوجه شدیم شهید اربابی در جمع ما نیست تعجب کردم که کجا رفته ؟کمی منتظر موندم نیومد به دنبالش گشتم از بقیه ی همراهانش سراقش رو گرفتم کسی اربابی رو ندیده بود با خودم گفتم :نصف شبی مگه چه کار مهمی داشته که رفته؟ کنار دیدگاه چند درخت سرو بود دیدم سرو قامتی پشت یکی از درختان ایستاده و غرق در عبادت و مشغول خوندن نماز شبه .صدای العفو العفو های دلنشینش چنان مجذوبم کرد که مدتی بی حرکت ایستادم و نگاهش کردم .زیباتر از گل ،خوش اندام تر از سرو، و خوش لهجه ر از بلبل زمزمه های عاشقانه اش گوش هر کسی را نوازش می داد .

یکی درخت گل اندر میان خانه ی ماست
                             که سروهای چمن پیش قامتش پستند

واقعا بعد از شهدا ما چه کرده ایم؟!



نوشته شده در چهارشنبه 89 شهریور 24ساعت ساعت 1:35 عصر توسط سبکبالان| نظر
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin