منتظران شهادت

نامه شهید حاج احمد کاظمی به همسرش

بسم الرب الشهدا و الصدیقین.
همسر عزیزم سلام علیکم. سلام بر سالار شهیدان حسین (ع) و فرزند عدالت‌گسترش و درود و سلام زیاد بر تو ای همسر مهربان و عزیز که برایم همیشه مایه‌ی دلگرمی بودی و جز محبت و غمخواریت برایم چیزی ندیدم و مرا همیشه مدیون خوبی‌های خود می‌گذاشتی….
من ساکم را بستم و تحویل دادم. در داخل ساک یک دفتر یادداشت است چند کلمه‌ای در آن نوشته‌ام و در داخل تقویم یک سکه‌ی یک ریالی که تبرّک امام است برای فرزندم به یادگار گذاشته‌ام. عزیزم در این لحظه که اسم فرزندم را آوردم، اشک در چشمانم جمع شده و می‌دانم که اشک‌های شما هم جاری گشته است. ای کاش می‌توانستم فرزندم را ببینم. خدایا اگر برای حفظ دین و ناموسم نبود؛ اگر اول اطاعت از اولی‌الامر را بر خود واجب نمی‌دانستم، تو خود شاهدی که زندگی در کنار زن و فرزند چقدر برایم شیرین است. پروردگارا! خالصانه از تو می‌خواهم که به همسرم صبر و شکیبایی زیاد و ایمان عنایت فرمایی و مرا بر گناهانم عفو نمایی.
آری همسرم! دوستانم همه حرف از شهادت می‌زنند همه از همدیگر حلالیت می‌طلبند و من هم از تو حلالیت می‌طلبم بیرون سنگر تمام ماشین‌ها، یاوران امام خمینی را به خط می‌برند و کار بعد از خط شکستن رزمندگان شروع می‌شود… بعد از شهادتم امیدوارم با صبر و شکیبایی تحمل کنی و توکّل بر خداوند را در این کارهایت قرار دهی و در امتحانی که در پیش داری، موفق شوی و هنگامی که به امید حق فرزندم سالم متولد شد در حفظ و تربیت او سعی بسیار کن و همان‌طور که برای من هم مادر و هم همسر بودی، برای فرزندم هم پدر و هم مادر باش او را از محبت بی‌پدری برخوردار ساز و سوم بعد از مدت شرعی خواهشم این است از ازدواج امتناع نکنی…
در پایان فرزندم را به تو و شما را به خداوند می‌سپارم…
آن‌که تو را به خاطر می‌سپارد شوهرت احمد 20/12/1363
 
دست نوشته
ساعت 5/3 به قصد نماز صبح به سمت حرم حرکت کردم. بعد از نماز صبح و قرائت قرآن به جهت زیارت خانم زهرا (س) و ائمه‌ی بقیع به آن جا رفتم. بعد از خواندن زیارت‌نامه، سر قبر ام‌البنین مادر قمر بنی‌هاشم (ع) رفتم. در آن جا با روحانی کاروان، زیارت حضرت را خواندند و یکی از برادران مداح شروع به ذکر مصیبت کرد که بلافاصله مأمور سعودی مانع او شد. با این کار یکی از حجاج که گفتند رو به قبله بایستید و دست‌ها را به قصد دعا کردن بلند کنید، آن جا مداح هم ذکر مصیبت را ادامه داد که مأمور سعودی متوجه این زیرکی شد و ما هم فیض کامل بردیم و از این زیرکی خوشحال شدم. سپس در بیرون بقیع آقای مهدی منصوری مداح اصفهانی شروع به ذکر مصیبت کرد که در این چند روزی که در مدینه بودم و شب مداح نبود، نتوانستم عقده‌ی دلم را باز کنم با دیدن ایشان و ذکر مصیبت حسابی عقده‌ی دل باز شد و عرض ادب به ساحت مقدّس رسول ا… (ص) و خانم فاطمه زهرا (س) و ائمه بقیع شد.
به علّت دیر از خواب بیدار شدن؛ سریع وضو گرفته و به سمت حرم حرکت کردم. بعد از نماز صبح به بقیع رفتم و در آن جا زیارت‌نامه خواندم و انبوه کبوتران که مشغول چیدن دانه بودند، توجه‌ام را جلب کرد. حدود یک ربع به این پرندگان نگاه می‌کردم و با آنان این‌گونه صحبت می‌کردم که ای پرندگان شما مهمان شیفتگان خانم زهرا (س) هستید؛ زائران به عشق خانم زهرا (س) و ائمه هدی این جا می‌آیند.
منبع:کتاب فاتح خرمشهر- صفحه: 242


ایمانی پایدار

احمد ایمانی قوی داشت، خودش تعریف می‌کرد:« زمانی که استاد خلبان هواپیمای مشتاق بودم، بعد از آموزش نیروها متوجه شدم چرخ‌ها باز نمی‌شود. اما با خونسردی تصمیم گرفتم یک دور دیگر بزنم تا وسایل ایمنی و آتش‌نشانی آماده شوند. بعد با فریاد یا زهرا (س) آماده فرود شدم. یک باره چرخ‌های هواپیما باز شد و من به سلامت نشستم و سردار قاسم رجبی فرمانده‌ی پایگاه جلو آمد و گفت: خدا شما را دوباره به ما داد و دستور داد تا گوسفندی برای سلامتی‌ام قربانی کنند».
یکی دیگر از خصوصیات الهامی‌نژاد، حساسیتش به نماز اول وقت بود. جلساتی که به سرپرستی احمد بود، به محض شنیدن اذان قطع می‌شد و همگی نماز را اقامه می‌کردند. به همین علت به لحاظ اقدامات مفید و مؤثری که در رابطه با نماز جماعت و گسترش فرهنگ نماز داشت، سال 1383 از طرف سردار کاظمی تشویق شد.
روز میلاد امام رضا (ع) درجه سرتیپ دومی را گرفت. همه ما خوشحال شدیم اما خودش این طور نبود. یکی از دوستان پانزده روز قبل از پرواز آخر او برایمان تعریف کرد که احمد با حسرت به کارت نگاه کرد و گفت:«درجه سرتیپی را گرفتم و به شهادت نرسیدم».

پرواز به بغداد

اواسط سال 1384 به بنده خبر دادند که برای یک پرواز به بغداد خودم را آماده کنم. کم و بیش از اهمیت سفر اطلاع داشتم. روی باند، احمد را دیدم و متوجه شدم در این سفر، او همراهم است. گفتم:«می‌دانی مأموریت چیست؟ پروازمان بوی خون می‌دهد». اما او پاسخ داد:«می‌دانم خودم داوطلب شدم. مدت‌هاست که منتظر چنین پروازی هستم».
من و احمد باید به بغداد می‌رفتیم و وزیر دفاع عراق را با خود به ایران می‌آوردیم؛ ولی آمریکا اجازه پرواز به هواپیمای ایرانی را نمی‌داد و اخطار داده بود که اگر در آسمان عراق هواپیمای ایرانی ببیند، می‌زند. با تمام این حرف‌ها بالاخره به ما دستور پرواز دادند. به احمد گفتم: «مجبور نیستی با من بیایی. پروازمان احتمالاً برگشت‌ناپذیر است». احمد رو کرد به من و گفت:«حاج آقا خیلی وقته ما خودمان را برای این پرواز آماده کردیم». با این حرف احمد من هم جان دوباره گرفتم و آماده پرواز شدم.
به محض این‌که وارد خاک عراق شدیم، اخطارها شروع شد. تهدید کردند هواپیما را می‌زنند. اما ما چون از طرف ولی‌امر دستور داشتیم، به راه خود ادامه دادیم. احمد متناسب با شأن آن‌ها با جملاتی سنگین و جسورانه پاسخ تهدیدها را داد. لحظاتی بعد دو جنگنده آمریکایی به طرف ما آمدند. احمد خیلی آرام و صبور به کارش ادامه داد. بالاخره هواپیما در فرودگاه بغداد نشست.
سه مجموعه از نیروی امریکایی ما را محاصره کردند. پایم را که روی باند فرودگاه گذاشتم مرا دستگیر کردند. در همان گیر و دار سفیر ایران در عراق با من تماس گرفت؛ خوشحال بود. گفت:«شما پوز این آمریکایی‌ها را به خاک مالیدید. دور سفارت را بمب منفجر کرده‌اند و من نمی‌توانم خارج شوم». احد دقایقی بعد از هواپیما پیاده شد. سربازان آمریکایی دستور دادند دست‌هایت را بالا ببر. احمد به جای این که دست‌هایش را بالا ببرد، دستش را دراز کرد برای دست دادن و با لبخند به آن‌ها دست داد.
بالاخره وزیر دفاع عراق را به ایران آوردیم. در راه بازگشت وزیر به ما گفت:«واقعاً کار شما باعث افتخار است. این گونه توانستید در جنگ ایران و عراق پیروز شوید. این حرکت ایران بازتاب زیادی داشت و باعث تضعیف قدرت آمریکا در منطقه شد». پس از بازگشت از این مأموریت احمد و بنده از طرف فرماندهی نیروی قدس سپاه و ستاد فرماندهی کلّ قوا تشویق شدیم.
منبع:کتاب فاتح خرمشهر- صفحه: 240
راوی:آقای سهندی

بر احمد و محمود و محمد صلوات



نوشته شده در دوشنبه 91 تیر 19ساعت ساعت 1:21 عصر توسط سبکبالان| نظر بدهید
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin